سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متفرقات


ادعاهای یک بی زن

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم

از زن و غر زدن روز و شبش آزادم

نه کسی منتظرم هست که شب برگردم

نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم

زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب

نرود از سر ذلت به هوا فریادم

"هر زنی عشق طلا دارد و بس? شکی نیست"

نکته ای بود که فرمود به من استادم

شرح زن نیست کمی? بلکه کتابی است قطور

چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم

هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند

محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)

زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش!

مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم

مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم

نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!

هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم

نه برای دل هر دختر و زن فرهادم

الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: "من

از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟"



شر گژشت یه شورنگی!



توی کوچه قد کشیدم ، توی گرد ُ دودُ سوزن
با شب ُ دشنه گره خورد ، همه ی زندگی من


خشته ام اژ هرچی جنشه، اژ شورنگ و خون و شوژن
با چه چیژایی گره خورد، روژای ژندگی من!

جون هرچی بامرامه، رشیدم به شیم آخر
دشتامو بگیر تو دشتت، کمکم بکن برادر!

_ یک مهندش مامانی !_ آرژوم بوده همیشه
نه کشی که بخت نحشش تو مبال نوشته می شه!

کاشکی یک آدم لوتی، فکر آژادی من بود
فکر اژ قفش پریدن، اژ قفش رها شدن بود!

توی جیبام پر جنشه، پر جنشایی که تارن
پر جنشای گرونی که رقیبی هم ندارن!

روی شورتم همیشه، جای ژخم شُرخ پنجه ش
پنجه گربه کوچه، یه چیژی مثل شکنجه ش!

شده ام جوجه گربه، واقعا توی عژابم
چی می شد بشکنه روژی شورت ژشت نقابم؟!

شبا توی کوچه هشتم ، مهمون یه جور ژیافت
همنشین گربه های اهل فتنه و خیانت!





درد و دل یک دختر

دختری هستم به سن سی و سه * فارغ از درس و کلاس و مدرسه
مدرک لیسانس دارم در زبان * دارم از خود خانه و جا و مکان
مرغم و خواهم زبهر خود خروس * مانده ام در حسرت تاج عروس
مبل و اسباب و لوازم هر چه هست * پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت
هست موجود و جهازم کامل است * پول نقد و زانتیا هم شامل است
هرچه گوئی هست و تنها شوی نیست * برسرم گیسو و زلف و موی نیست
ترسم از بی شوهری گردم تلف * بر دهانم آید از اندوه کف
کاش جای این همه پول و پِله *گیر میکرد شوهری توی تله
میشدم عبد و کنیز شوی خود * می نمودم چاره درد موی خود
گیسوانی عاریت چون یال اسب * می نشاندم بر سَرَم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی * حتم دارم دردلش جا کردمی
آنچنان شوری زخود برپاکنم *تاکه شاید در دلش ماًوا کنم
بارالها تو کرم کن شوی را * خود مرتب میکنم این موی را




پسر برتر از دخترآمد پدید

«پسر برتر از دخترآمد پدید»
پسر جمله را گفت و چیزی ندید

نگو دخترک با یکی دسته بیل
سر آن پسر را شکسته جمیل

بگفتا:«جوابت نباشد جز این
نگویی دگر جمله ای این چنین

!وگرنه سر و کار تو با من است
که دختر جماعت به این دشمن است.»

پسر اندکی هوشیاری بیافت
سرش چون انار رسیده شکافت

پسر گفتش:«ای دختر محترم
که گفته که من از شما بهترم؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

که دختر جماعت به کل برتر است
ز جن تا پری از همه سر تر است

پسر سخت بیجا کند،مرگ بید
که برتر ز دختر بیاید پدید!»

پس آن ضربه خیلی نشد نابه جا
که یک مغز معیوب شد جابه جا

 


ارسال شده در توسط